قصه هایی به رنگ دل

ترمِ ٢ 😊

پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ق.ظ

دیروز بعد از جلسه ی دوم کارآموزی تو بخش جراحی،ماشین گرفتم و مستقیم رفتم دانشگاه برای تمرین تئاتری که 

١٥و١٦ اسفند اجراشه:)

وقتی ساعت ٧:٤٠وارد خوابگاه شدم.... تقریبا بعد از ١٠،،١٢ ساعت پشت هم سرپا بودن ...دیگه اون دختره نبودم که کلی غر و ناله داشت که گشنمه،خستمه،میخوام برگردم...

اون دختره بود که پای تصمیماش و حرفاش و انتخاباش مردونه وایساده! 

اونی که فهمیده مردش، حامی ش،مشوقش و یاری کننده ش خودشه:)))

امروز ٢٥ بهمنِ ٩٧....در آستانه ی اون روزایی که بیام هشتگ بزنم روزای آخر سال😍 

چند روز پیش پام پیچ خورد و دیروز سر تمرین بی توجه بهش کفشامو درآوردم و شروع کردم اَکت کردن 

یه عزیزی هفته ی پیش بهم گفت باید یاد بگیری ...یاد بگیر جای چیزایی که تو زندگیت حذف میشن و با چیزای دیگه پر کنی که بتونی زنده بمونی:) 

حالا من دارم همه ی سعی م رو میکنم که بتونم زنده بمونم و زندگی کنم:))))))

  • بانوی قصه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">