قصه هایی به رنگ دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باشخصیت» ثبت شده است

۱۶
شهریور

تعریف واژه ی "مهربونی" برای من تغییر کرد!

ذهنم پر حرفه که نمیخوام حتی کوچیک ترین تلاشی برای مرتب کردنشون بکنم...اگر استدلال بقیه ١٩سالگی و جوش و خروش اوج جوونیه...میخوام تاآخر عمرم ١٩ساله بمونم:)

من همیشه دلم میخواست با بقیه فرق داشته باشم...مثلا سعی میکردم پیش بقیه از عشق عمیق و دور و درازم به یک سری از سلبریتی ها چیزی نگم...که شبیه بقیه تلقی نشم...یا اگر هم چیزی از دهنم پریده بیرون بسطش دادم به اینکه...خب این حرفه ایه که من بهش علاقه دارم و میخوام ادامش بدم!

یهو ذهن نامرتبم وسط کلی حرف و کلمه که دارن سعی میکنن بقیه رو بقیه رو این بقیه ی لعنتی رو که گه زدن به زندگی همدیگه خیـلی از جاهای این دنیا متقاعد کنن که اگر قراره انقدر محرز از عشق به یه سلبریتی خوش تیپ خوش قیافه ی با سواد با شخصیت درجه یک حرف بزنه..."پای یه دختر ١٨،١٩ ساله ای که عشق آرتیست شدن داره"  بودن نذارن فرمون میده به دستم و دستمم به کیبورد گوشی که :"کی گفته لمس هر موجودی که محرم محسوب نمیشه برای تو غلطه و گناهه و بَده؟؟؟ "..... دست هایی که به گرمی پشت و رو دستای من نشست انقدر عشق و محبت و گرمی بهم منتقل کرد که ذهن و دل و وجودمو پاره کرد و برید از هرچی نگاه و حس فیک و الکیه:)))))

تقریبا جوری که میتونم بگم هیچ تماس پوست با پوستی تااین حد برای من مقدس و عزیز نبوده:) گرچه برای لحظه ای!

تهِش اینکه....واژه های من کم میان...نمیدونم باید چجوری و با چه لحنی و با چه نگاهی بگم که شبیه بقیه نباشه 

که من تشنه ی اون حجم از شعور و درک و آگاهی و فهمِ توعم! 


  • بانوی قصه