قصه هایی به رنگ دل

پایان سال اول :)

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ق.ظ

وقتی که بعد از بیست روز و اَندی فرجه برگشتم شاهرود...پامو که گذاشتم توی خوابگاه ....حسم حس دلتنگی بود:)

دلتنگ تخت دنجم :)

دلتنگ اتاق تمیـــزمون :) 

دلتنگ  درخت سنجد گوشه ی حیاط ...که همـــه ی زورشو زده سایه درست کنه برام انقدری که دیگه شاخه هاش داره میرسه به زمین :))) 

دلتنگ سالن تلوزیونش...نماز خونه ش....اتاق هایی که برام رنگ خونه ی همساده دارن.... :)

دلتنگ خونه دومم🙃

حالا اینجا...الان...امروز ٦تیر ٩٨....!

پارسال اینموقع دوروز مونده  بود به کنکورم ....الان حتی برام قابل یادآوری نیست ولی قطعه به یقین اونموقع قلبم رو آتیش بوده و مدام تو ذهنم میچرخیده قراره بعدش چی بشه،قراره تهش چی بشه...!

فکر کنم الان تو نقطه مرکزی بعدش وایسادم:))))

حالا ٣٦٥روز گذشته و من یه عالم اتفاق جدید برام افتاده!

یه عالمه حس های جدید رو تجربه کردم! 

یه عالـــمه اتفاق جدید رو زندگی کردم !

حالا من یه خونه ی دوم دارم که به یمن وجود قلب هایی که توش میتپه...نگاه هایی که دیگه برام خیـلی عزیزه و گاها رنگ نگرانی میگیره نسبت بهم دوستش دارم:)

حالا توی اتاق کلی بهونه و دلیل دارم برای خندیدن ...برای دلتنگ شدن.....! 

برای دلتنگ شدن :)


  • بانوی قصه

نظرات  (۱)

Thanks for finally talking about > پایان سال اول :) ::
قصه هایی به رنگ دل < Loved it!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">