قصه هایی به رنگ دل

احوالات عجیب و غریب!

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

خاطره ساختن با یک سری آدم یه جایی از زمان متوقف میشه و از بعد اون موقع تمام دلتنگی های حول اون فرد با مرور خاطره های قبلی تسکین پیدا میکنه:)

من ۱۸سالمه....نه نزدیک ۱۹...من نمیدونم هنوز درد واقعی یعنی چی...بحمدلله! اما من هم دارم درد میکشم!

درد دلتنگی،بدقوبی،بی تفاوتی....درد دلتنگی.غرور،ت ن ه ا ی ی.......

نمیدونم مطرح کردنش درسته یا نه ولی بزار بمونه اینجا برای خودم

در تاریخ اوایل مرداد ۹۷...من در بدترین شرایط روحی قرار دارم و هیچکس حتی برای ....حتی برای ثانیه ای از این باب نگران ما نیست:)))))

این روزا اعتماد به نفسم به قعر کشیده شده! و گنجینه ی لغاتم دیگه کم کم داره ته میکشه برای لب باز کردن...حرف زدن...نوشتن...و البته بخش مهم زندگی من یعنی تظاهر کردن:)))))

این که این دل پس کی قراره آروم بگیره! این بغض کی قراره بخوابه....

من خسته م ...از آدم ها....از آدم ها....از خودم

من دلم تنگ شده...برای آدم ها...برای آدم ها...برای خودم


  • بانوی قصه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">