دیروز بعد از جلسه ی دوم کارآموزی تو بخش جراحی،ماشین گرفتم و مستقیم رفتم دانشگاه برای تمرین تئاتری که
١٥و١٦ اسفند اجراشه:)
وقتی ساعت ٧:٤٠وارد خوابگاه شدم.... تقریبا بعد از ١٠،،١٢ ساعت پشت هم سرپا بودن ...دیگه اون دختره نبودم که کلی غر و ناله داشت که گشنمه،خستمه،میخوام برگردم...
اون دختره بود که پای تصمیماش و حرفاش و انتخاباش مردونه وایساده!
اونی که فهمیده مردش، حامی ش،مشوقش و یاری کننده ش خودشه:)))
امروز ٢٥ بهمنِ ٩٧....در آستانه ی اون روزایی که بیام هشتگ بزنم روزای آخر سال😍
چند روز پیش پام پیچ خورد و دیروز سر تمرین بی توجه بهش کفشامو درآوردم و شروع کردم اَکت کردن
یه عزیزی هفته ی پیش بهم گفت باید یاد بگیری ...یاد بگیر جای چیزایی که تو زندگیت حذف میشن و با چیزای دیگه پر کنی که بتونی زنده بمونی:)
حالا من دارم همه ی سعی م رو میکنم که بتونم زنده بمونم و زندگی کنم:))))))