باهم چیپس و ماست موسیر میخوردیم و فرندز میدیدیم
هندونه رو ظهر قبل خواب میبرید میذاشت توی یخچال
میرفت میشیت پشت میزش درس میخوند و من میخوابیدم ،وقتی بیدار میشدم میدیدم توییت زده حیف که نمیتونم تصویری که جلومه روتوییت کنم خودتون یه چیز فوق العاده رویایی تصور کنید :) توییتشو میخوندم و از تصورش در حالیکه وقتی خواب بودم داشته نگاممیکرده قند توی دلم آب میشد :))
از خواب که بیدار میشدم میدیدم چایی گذاشته ،یه تیکه چوب دارچین هم توش ریخته
توی ماگ هامون چایی میریختم و بعدش میرفتیم سراغ هندونه ای که حالا خنک شده :)
هاردشو وصل میکردم به لپتاب و ازش میپرسیدم چی ببینیم امروز؟
یه وقتایی هم وسط فیلم پاز میدادیم و حرف میزدیم ،اغلب من داشتم تعریف و گلایه میکردم از این و اون
ولی از همه چی حرف میزدیم ،از خودمون ،احساسمون ،دوست هامون ،آینده مون
بعد سرمو بغل میکرد لپمو میبوسید و من خودمو جا میکردم توی بغلش و محکم فشارش میدادم و حدس میزنم هرجفتمون داشتیم فکرمیکردیم شامو چیکار کنیم !
یه وقتایی از در میومد تو با یه کیسه خرید و میگفت شب میخوام واست فلان چیز رو درست کنم ،خریدارو از دستش میگرفتم و ازشمیپرسیدم چایی بریزم برات ؟
یه وقت هایی بهش مسیج میدادم که داری میای فلان چیز هارو بخر که شام میخوام برات کباب تابه ای درست کنم :)
آخرین غذایی که قبل اینکه برگردم براش پختم پلو با مرغ بود که بنظرم خوشمزه ترینشون هم بود .ولی غذاهایی که اون درست میکردهمشون مزه ی بهشت میدادن ،یه وقتایی ازش میپرسیدم لعنتی اخه مگه چیکار میکنی که یه املت ساده ت انقدر خوشمزه میشه؟
یبار که ازش پرسیده بودم چرا هر رنگ و هرلباسی انقدر بهت میاد جواب داده بود بنظرم خیلی قبل تر با حرفام و زبونم یه تاثیراتی رو مغزشما گذاشتم که الان اینطوری فکر میکنی :)
یه وقت هایی هم بود که سرمون خلوت تر بود،زمستون بود و فصل فصل مورد علاقه ی ما ،صبح هارو تا یازده میخوابیدیم البته که ناگفتهنمونه من از نه بیدار میشدم و خودمو تو بغلش جا میدادم تا دوساعت اخر قبل بیدار شدنو باهم خوابیده باشیم :))))
راستش یه شبایی رو میخوابیدم به این امید که آفتاب که زد وسط خواب چشممو باز کنم کنار خودم ببینمش و توی دلم همه ی قربونصدقه های جهانو نثارش کنم و برم تو بغلش تا باهم بخوابیم
یه شب هم که خواب بد دیده بودم از پشت چسبیدم بهش ....دیدم هنوزم میترسم ،بیدارش کردم و بهش گفتم من میترسم ،روشو به من کرد ومنو کشید توی بغلش ،سرمو بوسید و بعد آروم خوابیدیم.
یه شبی رو یادم میاد که ساعتای ۸ اینطورا از پیک نیک برگشتیم ،وقتی رسیدیم خونه خورشید از آسمون رفته بود ولی خونه هنوز روشنبود،دوتایی رفتیم توی حموم و وقتی برگشتیم دوتایی روی کاناپه ی بزرگ خونه لش کردیم و انقدر لب هاشو محکم و بی وقفه بوسیدم کهآخر مریضی رو ازم گرفت :( تصمیم گرفتیم برق های خونه رو روشن نکنیم ،بهم گفت خوشم میان ازت شبیه خودمی نور کم دوسداریتصمیم گرفتیم فیلم نبینیم توی نور کم هود آشپزخونه شام خوردیم ،الویه و نون پنیر و چایی شیرین ،تصمیم گرفتیم شب رو زودتر بخوابیمو همه ی تصمیمای دوتاییمون قشنگ ترین بودن:)
اغراق نمیکنم اگر بگم دلم میخواست همون شب وقتی ساعت ۱۱:۳۰ دوتایی رفتیم توی رختخواب دستشو از پشت انداخت رومو منو کشیدتوی بغلش و تا صبح تو همون حالت خوابیدیم زندگیم تموم بشه و از خوشی بی نهایتی که قلبمو پر کرده بود بمیرم :)))
شب دیگه ای رو یادم میاد که نیمه لخت روی کاناپه دراز کشیده بودیم و midnight in Paris میدیدیم و راستش فیلم هایی که باهاشمیبینم تبدیل به قشنگ ترین فیلم های ساخته شده ی سینمای جهان میشن :)
وسطای فیلم که رفت چایی بریزه حرفمون گرم گرفت و انقدر حرف زدیم و زدیم و زدیم که یادمون رفت فیلمو نصفه کاره رها کردیم....
یا وقتایی که دوتایی دوش میگرفتیم و حاضر میشدیم و میرفتیم بیرون ،اون شهر کوچیک با ما آشنا بود
یا میرفتیم پاتوق کارامل ماکیاتو میخوردیم و لاته
یا میرفتیم جیگر دنبه میخوردیم و آخرش از احساس رضایت بسیارمون میگفتیم :) یا میرفتیم پیتزا و سزار میخوردیم
یه وقتایی میرفتیم هیراد نون میخریدیم که برگردیم خونه و دوتایی شام درست کنیم
وقتایی که میرفتیم هیراد قهوه و کیک میخوردیم رو خیلی دوس داشتم مبل هاش راحت بود و میتونستم یکمی تو بغلش لم بدم وقتی داره برامحرفای فلسفی و قشنگ میزنه
بعد از اینکه غذا خوردیم ازم میپرسید که برگردیم خونه یا دور بزنیم؟ یه وقتایی میگفتم یکم دیگه اهنگ گوش بدیم یه چشم میگفت و اونشهر کوچیک رو باهم دور میزدیم و با اهنگ ها میخوندیم :))
حتی یادم میاد یه شبی رو که بارون میومد ،وقتی زدیم بیرون هنوز شدید نشده بود ،اما درست لحظه ای که بارون تو شدیدترین حالتش بودماشینو پارک کرد و دوتایی قدم زدیم تا پاتوق و از آینده و رویاهامون حرف زدیم،قهوه خوردیم و خیس شدیم من خوشبخت بودم :)
خیلی خیلی خوشبخت :؛)))
حالا همه بهم میگن صبور باش:)
تاب بیار این دوریو
بهم بگو قلب بیچاره م چجوری تاب بیاره؟ وقتی از اون همه قشنگی جدا شده؟
وقتی آرامشش سیصد کیلومتر اونورتره :)