قصه هایی به رنگ دل

تغییرات(قسمت اول)

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۲۲ ب.ظ

من فقط وقتایی که حالم خیـلی خوبه و از شدت ذوق نمیگنجم توی پوست بخش حیوانی وجودم و وقتایی که حالم به شدت بده و بریدم از زمین و آسمون و آشنا و غریبه...دفترمو باز میکنم...یا صفحه ی نت گوشیم رو و شروع میکنم به نوشتن!

هیچوقت به بالاتر رفتن قلمم فکر نمیکردم....فک میکردم که خب یه سری کلمه بلدم از مدرسه و درس و کتاب و کوچه و خیابون...یه سری علائم نگارشی هم میزارم قبل و بعدشون و ....بعدم جلوی آدمایی که میدونم نوشتن براشون ارزشه سرم رو بالا میگیرم که آره منم مینویسم و این حرفا😅

حقیقتا هیچ بویی از الهام گرفتن از موضوعی و نوشتن درباره ی اون نبرده بودم...هنوزم نبردم البته:))))

مدت ها بود که مارو محدود کردن به حفظ قید های کتاب درسی زیست و تدریس مباحث مختلف ریاضی و پیدا کردن یه ریز مسائل جذابی اون وسط مسط ها که شده بود تفریح زندگی مون تو ١٧،١٨سالگی!

نوشتن چیه!نویسنده کیه! وبلاگ کجاست....! این حرفا چیه....دقیقااااا الفاظ و رفتار ادم های سنتی طور...یه سری کلمه جمع شدن دور هم همین گوشه کناره ها میخونیمشون دیگه باهم...حالا هرجا!چه فرقی داره!

خواستم اینجا برای خودم ثبت کنم که...امروز این ذهنیت غلطم رو درست کردم!

با کی و چی ش بماند!

مهم اینه از این به بعد نوشتن و وبلاگ و نوشته هام....میشن یه تیکه از قلبم...یه تیکه ی جدید❤️

  • بانوی قصه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">