قصه هایی به رنگ دل

دستات!دستای گرمت:)

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۰ ق.ظ

یه حرف دیگه عم بزنم و پرونده ی امشب رو ببندیم و تِمام:)

من هرچقدر هم بزارم شالم بره عقب یا برام عادی باشه که رو پله برقی های مترو باد بزنه مانتومو بره کنار!

هرچقدر هم به خودم اجازه بدم که رژ پررنگ بزنم و در جواب نگاه های تلخ خانومای چادری تو دلم به خودم لبخند بزنم که اونجوری که بهم میچسبه و مزه میده دیگه دارم ظاهر میشم تو اجتماع:)

اما از تماس بدنی،حتی دست دادن با مرد غریبه:عبارت است از کسی که جزو محارم سببی و نسبی نباشد😬(مثلا من خیـلی بامزه عم و اینا:/)

چندشم میشه و حس گناه تا پوست استخونم میره...! 

ولی امشب که موقع خداحافظی ....به جای یک دیقه، دو سه دیقه دستات تو دستام بود...انقــدر حس خوب بهم منتقل شد و گرمای دستات رفت تا ته وجودم که ...مث بچه کوچولوها ،هنوزم از تصورش دلم قنج میره:))))

  • بانوی قصه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">